سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از روی دوستی نگریستن به چهره دانشمند عبادت است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]   بازدید امروز: 0  بازدید دیروز: 0   کل بازدیدها: 8355
 
Afsanepaiezi
 
به نام حضرت دوست
نویسنده: Afsane(جمعه 86/7/20 ساعت 7:57 عصر)


به نام حضرت دوست

 

و اکنون به هنگامه ای نزدیک می شویم که

شاید هیچ گاه در گذر عمرمان این لحظات را نبینیم

شاید این آخرین ماه رحمتی باشد که بر سر سفره رحمت الهی نشستیم

امشب ( شب جمعه ) آخرین شبی هست که دل بی قرارمان یک بار دیگر اشک خواهد بارید

و از آن حضور بیکران برای یک مهمانی دیگر وعده خواهد گرفت؛

وعده ای سبز ، برای ضیافت بهشتی ، ضیافت دوست.

پس

بدرود ای همدم ما که چون بیایی، شادمانی و آرامش بر دل ما آری و چون بروی، رفتنت وحشت خیز است و تالم افزای .

بدرود ای همسایه‌ای که تا با ما بودی، دل‌های ما را رقت بود و گناهان ما را نقصان .

بدرود ای ماه دست یافتن به آرزوها، ای ماه سرشار از اعمال شایسته بندگان خداوند.

 



نظرات دیگران ( )

حرفهایی برای نگفتن
نویسنده: Afsane(جمعه 86/7/20 ساعت 7:43 عصر)

+ حرفهایی هست برای نگفتن  


   مدتهاست منتظرم.منتظر یه لحظه ی خاص، لحظه ای که بیاد و هرچی تو دلمه خالی کنم.کاش شاعر بودم و حرفهای دلم رو در قالب کلمات با وزن و آهنگ در میاوردم.


   اما نه ! حرفهایی که به زبون آورده نمیشن،رو کاغذ هم نمیشه آوردشون،فکر کردن بهشون سخته، حرفهایی هست، چیزهایی هست.


  می دونم اما نمی تونم، نمیشه، سخته. ذهنم اسیر و درگیرشونه اما نمیشه! نمیشه گفتشون!


  دکتر شریعتی میگه:" حرفهایی هست برای نگفتن! و ارزش هرکس به اندازه ی حرفهاییست که برای نگفتن دارد."


 حرفهایی که برای نگفتن دارم، نوشته هم نمی شوند.چیزهایی که قبل از شروع می خواستم بنویسم با سرهایی که الان نوشته شده اند تفاوت دارند.


 مدتهاست، مدتهاست منتظر اون لحظه ام، لحظه ای که شکوفا بشه، متولد بشه، اونی که باید، حرفی که میخوام؛ اندیشه ای که هست اما نمی شه!


 اونقدر پایه اش محکم نشده که ساخته بشه و به وجود بیاد.


 اونقدر تو ذهنم نیست که به اندیشه تبدیل بشه!


  و این تنها  یه دلیل داره. دارم اسیر می شم، گرفتار گرفتار. روزمرگی های هرروزه ی زندگی داره منو غرق می کنه. میخوام خلاص بشم اما نمی تونم. می خوام   افکارم رو رها کنم از هرچه هست، دور و برم، رو به روم، تو زندگیم، تو لحظه هام.


  رهایی می خوام !


 می خوام روحم رو آزاد کنم تا به پرواز دربیاد و بره، کشف کنه اونچه رو که باید؛ و بیاموزه اونچه رو که لایقشه!   


 

روح آزاد



نظرات دیگران ( )

سلام
نویسنده: Afsane(جمعه 86/7/20 ساعت 7:41 عصر)

رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید٬ عکس تنهایی خود را در آب٬
آب در حوض نبود.
ماهیان می گفتند:
هیچ تقصیر درختان نیست.
ظهر دم کرده تابستان بود٬
پسر روشن آب٬ لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید٬ آمد او را به هوا برد که برد.


به درک را نبردیم به اکسیژن آب.
برق از پولک ما رفت که رفت.
ولی آن نور درشت٬
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او ٬ پشت چین های تغافل می زد٬
چشم ما بود.
روزنی بود به اقرار بهشت.


تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی٬ همت کن
و بگو ماهیها حوضشان بی آب است.


باد می رفت به سروقت چنار
من به سروقت خدا می رفتم.



نظرات دیگران ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
به نام حضرت دوست
حرفهایی برای نگفتن
سلام

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| پیوندهای روانه ||
یاهو [25]
[آرشیو(1)]


|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
Afsanepaiezi
Afsane
من ، و دلتنگ، و این شیشه خیس. می نویسم، و فضا. می نویسم ، و دو دیوار ، و چندین گنجشک. یک نفر دلتنگ است. یک نفر می بافد. یک نفر می شمرد. یک نفر می خواند. به سراغ من اگر می‌آیید، نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

|| لوگوی وبلاگ من ||
Afsanepaiezi

|| لوگوی دوستان من ||


|| اوقات شرعی ||